از سر گرفتن قصّه

الا ای ترجمان نفس گویا
تویی کز تو نشد پوشیده مبدا
گهی املا کنی اسرار جان را
گهی انها کنی راز نهان را
تو هم دربان جانی هم در دل
هم از روی حقیقت همسر دل
لباس لطف در معنی تو پوشی
نه یک تن با همه گیتی تو کوشی
گهی غوّاص باشی گه گهربار
گهی زهر آوری گاهی شکربار
بجز آثار تو اندر زمانه
نماند هیچ چیزی جاودانه
بقا هم از تو یابد آدمیزاد
هزاران آفرین بر جان تو باد
کنون برخوان ز خسرو داستانی
بکن انجام کارش را بیانی