غزل شمارهٔ ۷۸۸

عطار / دیوان اشعار / غزلیات

گرد مه خط معنبر می کشی
سر کشانت را به خط در می کشی
عاشقانت را به مستی دم به دم
خرقهٔ هستی ز سر بر می کشی
بر بتان چین و ترکان چگل
از کمال حسن لشکر می کشی
جاودانی پای بنهاد از جهان
هر که را یک بوسه بر سر می کشی
جام می می‌نوشی و بر می زنی
وانگهی بر عقل خنجر می کشی
بیش شد عطار را اکنون غمت
زانکه با او باده کمتر می کشی