غزل شمارهٔ ۴۹۶۶

رگ لعل است ازدلهای خونین قد دلجویش
زجانهای پریشان رشته جان است هرمویش
قبای اطلس افلاک شد پیراهن یوسف
زبس پیچید درمغز پریشان جهان بویش
ز هر زخم نمایان مشرق خورشید می گردد
شهیدی (را) که باشد شمع بالین پرتو رویش
سجود آسمانها حلقه بیرون درباشد
چه باشد سجده من در حضور طاق ابرویش