غزل شمارهٔ ۴۳۷۰

رخسار ترا خط نتوانست نهان کرد
بی پرده تر این آینه را آینه دان کرد
می شد به شکر پسته ازین پیش حصاری
شکر لب نو خط تودر پسته نهان کرد
رفتار تو از آب روان گرد بر آورد
رخسار تو خون در جگر لاله ستان کرد
بر تنگ شکر غیرت من تلخ کند عیش
هر چند مرا تنگدل آن غنچه دهان کرد
روشن شد ازان صفحه رخسار سوادم
آن خط بنا گوش مرا حاشیه دان کرد
فریاد که نتوان دل صد پاره مارا
شیرازه درین باغ چو اوراق خزان کرد
حاشا که پر از گوهر سیراب نسازد
صائب چو صدف آن که مرا پاک دهان کرد