قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح سلطان اویس

این وصلت مبارک وین مجلس همایون
بر پادشاه عالم فرخنده باد ومیمون
شاهی که باز چترش هر گه که پر گشاید
طاوس چرخش آید در سهیه یهمهیون
فر مانروای عالم مقصود نسل آدم
جمشید هفت کشور دارای ربع مسکون
سلطان اویس شاهی کز سیر مر کب او
بر روی چرخ وانجم دامن فشانده هامون
از موکبش فلک را اطباق دیده کوحلی
وز مدحتش ملک را اوراق طبع مشحون
در مجلسی که طبعش عزم نشاط کرده
بر دست ساقیانش گردیده جام گردون
چون جام دور بزمش وقت صبوح خندد
خورشید را بر آید از شرم روی گلگون
با صوت رود سازش چون برکشد نباشد
در چشم های میزان اشکال زهره موزون
تن در نداد قطعا قدرش بدان چه دوران
از روزوشب به قدش اطلس برید واکسون
آن که از درون صافی پیشش کمر نبندد
چون کوه چشمهایش آرد زمانه بیرون
ای داوری که داری زآفات آسمانی
چون ملک آسمانی اطراف ملک محصون
احوال مهرا رای تو کرد روشن
اعمال ملک ودین را عدل تو بسته قانون
با نسبت جمالت گیتی چو چاه یوسف
با نسبت کمالت گردون چو حوت ذو النون
جز بحر عین ذاتت با نون نشد مغارن
کافی که از حدودش سی منزل است تا نون
در اهتمام کمتر لالای درگه توست
بر قصر لاجه وردی چندین هزار خاتون
می خواست نعل اسبت گردون نداشت وجهی
تاج مرصع از سر برداشت کرد مرهون
خط مسلسل تو بر نهاد لیلی
عقل از سلاسل آن سودایی است ومجنون
هر کس که در نیارد سر با تو چون صراحی
همچون پیاله اش دل مادام باد پر خون
گردون علو رطبت از در گه تو دارد
فی الجمله بنده یتوست گر عالیست گردون
تو وارثی کیان را چون در قرون ماضی
داراب را سکندر جمشید را فریدون
هر شام تا چو یوسف در چاه مغرب افتد
خورشید وشب بر آید همراه گنج قارون
بادا نثار عهدت هر گنج دولتی کان
تقدیر داشت آن را از کنج غیب مد فون
روزو شبت ملازم سورو سرور عشرت
روز سرور سورت تا شام حشر مغرون