شمارهٔ ۸

عطار / مختارنامه / باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق

دوش آمد و گفت: ای شب و روزت غمِ من
هرگز نشوی تا تو توئی همدمِ من
من خورشیدم تو سایهای بر سرِخاک
تا محو نگردی نشوی محرَمِ من